ای چراغ شام تار بینوایان
در کویر تیرگی ها
رهنورد پیرو رنجور
دیده ام هر جا که میچرخد
نشان از کور سویی نیست
سینه مالان میخزم بر خار و خارا و سنگ این وادی
میزنم فریاد اما ضجه ام را بازگویی نیست
ایزدا, پاک افرینا, بی همانندا
جان پاکم سوی تو پر می کشد, چون مرغ دست اموز
انکه می پیچد به پای جان من ابلیس نادانیست
راز پوشا, من سیه رویی پشیمانم
هر سر موی سیاهم ایه شام سیه روییست
رشته موی سپیدم پرتو صبح پشیمانیست
زندگی بخشا
هر زمان از مرگ یاد ارم
بند بند استخوانم می کسد فریاد از وحشت
ز انکه جز الودگی ها ره توشه ای نیست در عمق جانم
وای اگر این تهی دستی ,به در گاه تو روی ارم
گر تهیدست و گنه کارم , پشیمانم
جز زبان اشک خجلت ترجمانم نیست
ای خدای کهکشان ها
تا ببینم در سکوتی سرد و سنگین, اسمانت را
نیمه شب ها دیده میدوزم به اختر های نورانی
تا دیار کهکشان ها میپرم , با بال اندیشه
اینک من می مانم و اندیشه و اقلیم حیرانی
در درون جان من باغی ز توحید است
اما حیف
گلبانش از غبار معصیت ها سخت پژمرده است
وز سموم بس گنه این باغ
تا بشوید گرد را از چهره این باغ
بر سرم گسترده کن ای مهربان ابر هدایت را
تا بخشکد بوستان جان من در اتش غفلت
بر مگیر از پهن دشت خاطرم چتر عنایت را
کردگارا
گفت و گوی با تو عطر اگین کند موج نفس ها را
انچه خرم میکند گلزار دل را گفت و گو با توست
نیمه شب دوست میدارم به درگاهت نیایش را
ندبه من میدواند بر زخم باران اشک شرم
تا بدین باران شکوفاتر کند باغ ستایش را
سر به محراب تو ساید شرمگین فردی گنه الود
ای خدا
بشنو نوای بنده الوده دامان را
غمگسارا
سینه ام از غم گرانبار است
مهربانا
خلوتم از گریه لبریز است
ای خدا
تنها تو می بینی به جانم اشک پنهان را